نویسنده: ملّاصدرا
مترجم: نجف لک زایی



 
بدان برای انسان درجات و مقامات مختلف و متفاوتی است که بعضی از آنها حسی و مربوط به عالم محسوسات است. و برخی خیالی و در صحنه ی خیال است و بعضی دیگر فکری و تعقلی و مربوط به عالم فکر و اندیشه و ادراکات عقلی است؛ و بعضی دیگر شهودی و مربوط به عالم شهود و عیان است و این درجات و مراتب نامبرده در ازاء و قبال عوالمی است که طبق ترتیب ونظام عالم وجود قرار گرفته و همانطور که می دانیم بعضی از این عوامل فوق عالم دیگری و برتر از اوست.
پس نخستین منازل نفس انسانی، درجه ی محسوسات و سیر در عالم اجرام و اجسام و مادیات است. لذا مادام که انسان در این منزل جسمانی است حکم او عیناً مانند حکم کِرمی است که در جوف زمین می خزد، و یا مانند حکم پروانه ای است که در هوا پرواز می کند. زیرا، درجه و مرتبه ی پروانه از درجه و مرتبه ی احساس بالاتر نرفته و حتی دارای مرتبه ی تخیّل و نیروی خیال و قادر بر حفظ و نگاهداری صورت خیالی نیست و اگر پروانه دارای قدرت تخیّل و حفظ صورت خیالی خویش می بود، پس از احساس سوختن از شعله ی شمع و یا هر آتش افروخته ای، مجدداً خویشتن را به طرف آن شعله و آن آتش افروخته شده سوق نمی داد. چه در نخستین مرتبه ی نزدیک شدن به آتش و شعله افروخته شمع، سوختن را احساس نموده بود.
بعد از درجه ی احساس، درجه ی خیال و تخیّلات و ادراکات خیالی است و مادام که انسان در این درجه و مرتبه است حکم او حکم پرندگان و سایر حیوانات بی شعور و فاقد ادراک عقلی است.
زیرا پرنده و سایر حیوانات هرگاه در یک محلّی به وسیله ی چوب و یا هر آلت دیگری مضروب و یا مجروح شدند، بی درنگ از آن موضع فرار می کنند و دیگر بدان موضع و محل بازگشت نمی کنند. زیرا این پرنده یا حیوان به منزل دوم و مرتبه ی دوم رسیده است که آن مرتبه عبارت است از حفظ و نگاهداری صورت خیالی اشیاء بعد از غایب شدن آن اشیاء از حواس پنجگانه.
پس مادام که انسان در این مقام و منزلت است، هنوز حیوانی است فاقد ادراک و شعور و ناقص. و نهایت حد او در این مرتبه این است که از آن چیزی که یک مرتبه از آن آزار و اذیت دیده است فرار کند و تا زمانی که از چیزی متأذی و متأثر نشده است، نمی داند که آیا آن چیز ازجمله چیزهایی است که بایستی از آن فرار کند یا خیر.
بعد از این مرتبه یعنی مرتبه ی سوم، درجه و مرتبه ی موهومات است و انسان در این منزل و مرتبه، حیوانی است کامل در حیوانیت، مانند اسب من باب مثال، که در درجه ی حیوانیت و توجه به پاره ای از موهومات، مرتبه ی کاملی دارد. زیرا اسب همواره از شیر هراس دارد و در هر آنی که او را از دور ببیند فوراً وحشتزده شده و از آن ناحیه می گریزد، هرچند تا به حال از شیر به وی آسیبی نرسیده باشد. پس تنفر او از شیر موقوف و مشروط به تأذی و آسیب دیدن از او شخصاً نیست. بلکه گوسفند که برای اوّلین مرتبه گرگ را می بیند بی درنگ می ترسد و از وی فرار می کند و حال آنکه همین گوسفند، شتر و گاو را که جثه آن ها به مراتب از گرگ بزرگتر است و شکل و قیافه ی آنها وحشت آورتر است می بیند و ابداً از آنها ترس و واهمه ای ندارد زیرا در طبیعت شتر و گاو خوی ایذاء و آزار نهفته نیست.
تا بدین حد هر انسانی که دارای درجات نامبرده به خصوص مرتبه و درجه ی سوم باشد، با حیوانات و بهایم سهیم و شبیه و شریک است، و بعد از طی مراتب مذکور (به خصوص طی منزل سوم) آنگاه به عالم انسانیت ارتقاء می یابد. پس ادراک می کند اموری را که در حس و خیال و وهم نگنجد و از امور آینده که هنوز به وقوع نپیوسته اند نیز می ترسد و مراقب آنها است و ترس و حراست او منحصر در امور عاجل و زودرس نیست و نیز اموری را که از حس و عالم وهم و خیال غایب و مستورند ادراک می کند (که مقصود صور عقلیه و صور کلیه اند) و این انسان در چنین حالی طالب سرای اخروی و جویای باقی ابدی است (و از این جهان و لذایذ آن به کلّی و یا آنچه که زاید بر ضرورت و لزوم حیات دنیوی است چشم می پوشد) و از این جاست که اسم انسانیت به حقیقت بر وی صدق می کند.
و این حقیقت یعنی حقیقت انسانیت همان روح منسوب به خدای متعال است که در آیه ی شریفه ی «فَنَفَختُ فیه مِن روحی» (سپس از روح خویش در او دمیدم- سوره ی ص، آیه ی72) بدان تصریح شده است و در همین عالم درهای ملکوت بر روی وی باز می گردد و بالنتیجه ارواح مجرد از قالبهای جسمانی را با دیده ی ملکوتی مشاهده می کند و مقصود من از این ارواح، حقایقی است عاری و مجرد از کسوت تلبیس و حجابها و پرده های اشکال گوناگونی که چهره ی حقیقت را می پوشانند. و این صور عقلیه ی مجرده ی حقیقیه همان صور مفارقه ای هستند که بزرگان حکما و اصحاب معارج الهیه از اساطین و رؤسای پیشینیان اهل سیر و سلوک و عرفان و حکمت آنها را به چشم خویش (در عالم خلسه و توجه کامل به ناحیه ی جناب قدس الهی) مشاهده کرده اند.
چنانکه افلاطون الهی از خویشتن و درباره ی خویش حکایت می کند و همچنین سقراط حکیم، آن عارف ربانی و فیثاغورث و انباذقلس حکیم بزرگ و سایرین دیده اند و مشاهدات خویش را در کتب و رسایل خود نقل کرده اند. و همچنین ارسطاطالیس معلم اوّل و سرسلسله ی حکمای مشائین نیز این صور قدسیه ی الهی را مشاهده کرده است. چنانکه کتاب او که به نام اثولوجیا معروف است، بر این مشاهده دلالت دارد (و مشاهدات خویش را در آن کتاب بیان می کند).
و این عالم (یعنی عالم ارواح عالیه و عقول مجرده و صور مفارقه) عالمی است بسیار گشاده که برای میدان فسحت او نهایتی نیست و عالمی است مشتمل بر اسرار الهی؛ و سیر و سیاحت در این عالم بینهایت مانند سیر و سیاحت بر روی آب و دریای بیکران است؛ و ما بدین جهت سیر و سیاحت در آن جهان عقلی را به سیر و سیاحت بر روی آب دریا تشبیه نمودیم که آن جهان جهانی است سراسر مملو از حیات حیوان عقلی (یعنی حیوانی که جسم و روح آن سراسر عقلانی و مشتمل بر حیات عقلی است. همان طور که آب مایه ی حیات موجودات این عالم است) و برای این عالم عقلی طبقات بسیاری است که نخستین طبقه ی آن به منزله ی زمین آن عالم است و سقف عالم جسمانی است که در زیر آن عالم قرار گرفته است. همان طور که زمین بهشت، کرسی است و سقف بهشت عرش رحمان است. سپس همین انسان ترقی می کند و از این مقام به مقامی بالاتر و از این طبقه به طبقه ای عالیتر ارتقاء می یابد که مثال و همانند او در این جهان، حرکت کردن در هوا و پرواز در فضا است.
و لذا هنگامی که به رسول اکرم(ص) گفتند که عیسی(ع) بر روی آب راه می رفت آن حضرت فرمود: اگر یقین و ایمان او زاید بر این بود هر آینه از آب گذشته و در هوا و فضا پرواز می نمود. و اما سیر و سیاحت در عالم محسوسات و راهپیمایی در اطراف و اکناف آنها (و دلبستگی به آنها) در مثل عیناً مانند راهپیمایی بر روی زمین و گردش و سیر و سیاحت در اطراف او است زیرا این عالم یعنی عالم محسوسات همگی به منزله ی زمین اند برای عالم ارواح. و ما بین زمین (که عالم اجرام و محسوسات و به منزله ی زمین برای عالم ارواح است) و آب (که عالم ارواح و به منزله ی آسمان برای این زمین است) عالم دیگری است به منزله ی کشتی (برای کسی که قصد سیر و سلوک و راهپیمایی در این کشتی دارد و این عالم به اعتباری عبارت است از عالم معانی جزئیه که ما بین معانی کلیه و محسوسات قرار گرفته اند. همان طور که ما بین زمین و آب یک کشتی وجود دارد که بر روی آب استوار گردیده و وسیله ی سیر و مسافرت بر روی آب است و راکب و مسافران آن کشتی همواره مابین راهپیمایان بر روی زمین و راهپیمایان بر روی آب است؛ و به اعتبار دیگری عالم خیال است که تجسم دهنده ی صور جزئیه محسوس به حواس ظاهری است. زیرا عالم خیال عالمی است ما بین حس و عقل و نزدیکترین عوالم است به عالم حس و این عالم خیال، خود به منزله ی کشتی است برای آنان که قصد مسافرت در اطراف و اکناف زمین محسوسات دارند).
و از همین عالم یعنی عالم معانی جزئیه و یا عالم خیال درجات و مقامات و مراتب شیاطین تولد یافته و به وقوع می پیوندند، تا به این حد که اگر زمانی انسان از عوالم بهایم گذشت، به عالم شیاطین که عالم موهومات است قدم می گذارد و سپس از این عالم به عالم ملائکه روحانی سفر می کند؛ و قبلاً بدین نکته اشاره کردیم که برای وهم و قوه ی واهمه عالمی خارج از عوالم سه گانه نیست. زیرا مدرکات وهم به جز مدرکات خیال و یا مدرکات عقل چیز دیگری نیست و همواره مدرکات و هم امری است بین مدرکات خیال و مدرکات عقل و برای آن جایگاه مخصوصی نیست.
پس همچنین است حکم عالم و هم در برابر عالم خیال و عالم عقل. پس مآل و بازگشت شیاطین و فرزندان و لشکریان آنان به هلاکت و سقوط در جهنم اشرار است. و این عوالم نامبرده (یعنی عوالم سه گانه) همگی منزلگاه های مختلف و متفاوت هدایت اند (که طبعاً هر انسانی بدان منازل سوق داده و راهنمایی می شوند) ولکن هدایت حقیقی، یعنی هدایت منسوب به خدای متعال، فقط در عالم اخیر یعنی عالم ارواح یافت می شود. همان طور که در آیه ی شریفه ی «قل انّ هدی الله هو الهدی» (بگو هدایت، همانا هدایت الهی است- سوره ی انعام، آیه ی71) به آن تصریح شده است.
پس مقام و منزلت هر انسانی در بلندی و پستی به قدر مقام و مرتبه ی ادراک اوست؛ و این همان معنا و مقصود امیرالمؤمنین علی(ع) است که می فرماید «النّاس ابناء ما یحسبون» (هرکس در بند اندیشه ای است که دارد). پس انسان در همین صورت انسانیه، همواره مابین یکی از این امور قرار خواهد داشت. یعنی یا در درجه و مرتبه ی کرمی است در جوف زمین و یا در درجه و مرتبه ی حیوان سبع درنده و بی شعوری است از قبیل شیر و ببر و پلنگ و یا گاو و گوسفند و یا در درجه و مرتبه ی حیوانی است مفترس و یا بنده مانند اسب و یا در درجه و مرتبه ی شیطانی است اغوا کننده و سپس اگر از این درجات و مراتب گذشت از سنخ ملائکه می گردد.
و برای ملائکه نیز درجات و مقاماتی است چنانچه خدای متعال در قرآن مجید می فرماید «و ما مِنّا اِلّا لَهُ مقامٌ معلومٌ» (هیچکس از ما نیست که مقام معینی نداشته باشد- سوره ی صافات، آیه ی164). پس گروهی از این ملائکه، ملائکه ی ارضیه اند (که مأمور انجام اعمال و افعال صادر از موجودات ساکن کره ی زمین و قوای نهفته در آنها می باشند) و گروهی از آنها ملائکه سماویه اند (که مأمور تدبیر و تأثیر در اجرام سماویه و تنظیم حرکات آنها می باشند) و دسته ای از آنان مقربین درگاه الهی اند که از توجه به آسمان و زمین منصرف و برتر و بالاتراند و همّ خویش را مصروف ملاحظه و توجه کامل به جانب حضرت الوهیت کرده اند و همواره در دار بقا و جوار قرب الهی به سر می برند زیرا ملحوظ و منظور آنان تنها لقای خدا و مشاهده ی وجه باقی اوست (اینها که شمردیم از جسمانیات و روحانیات آنان اند که همواره در مسیر ارتقاء و سیر و سلوک به جانب آخرت و یا به حریم قدسی ربوبیت رهسپارند و برای آنان زوال و فنایی نیست) ولی ما سوای آنان از آسمان و زمین و آنچه در آنها و یا متعلّق به آنها است همگی فناپذیر و معدوم خواهند شد و این است معنی آیه ی شریفه ی «کلُّ مَن علیها فانٍ* وَ یَبقی وجهُ ربِّک ذوالجلال والإِکرامِ» (هر آنکس که بر روی زمین است نابود می گردد و وجه الله که ذوالجلال و الإکرام است باقی می ماند- سوره ی الرحمن، آیات26-27).
و این عوالم نامبرد از ابتدا تا به انتها همگی منازل مسافرت انسان اند از عالمی به عالمی دیگر، و از جهانی به جهان دیگر؛ تا بدین وسیله از حضیض درجه ی بهیمی به اوج درجه ی ملکی ارتقاء یابد، و از درجه ی ملائکه به درجه ی عشاق الهی و آنان که سر بر آستان قدس ربوبی نهاده اند و گرداگرد حریم کبرایی او می گردند و همّ خویش را منحصر در ملاحظه ی جمال حضرت الهی مصروف داشته اند و دائماً به تسبیح و تقدیس او مشغولند و آنی خستگی در آنها مشاهده نمی گردد، ارتقاء یابند و این غایت و منتهی و آخرین درجات کمال انسانی است و مقامی است که انبیاء و اولیای عظام در وی سهیم و مشترکند و به زودی فرق ما بین نبی و ولی خواهد آمد.
[...]

در شرح خصایص سه گانه [که برای رسول لازم است]

اما خصلت نخستین این است که نفس ناطقه ی او درجهت قوه ی نظریه به مرتبه ی اعلای صفا و درخشش برسد، تا بدانجا که شباهت کامل به روح اعظم، یعنی عقل کلّی عالم، پیدا کند و بالنتیجه با روح اعظم اتصال کلّی یابد هرگاه که بخواهد، بدون آنکه نیازی به فکر و تأمل زیادی داشته باشد، تا درنتیجه ی اتصال به روح اعظم علوی لَدُنّی بدون وساطت تعلیم بشری بر وی افاضه گردد. بلکه تا آن حد که نزدیک است به اینکه روغن عقل منفعل (یعنی عقل پذیرنده و گیرنده ی علوم و صور عقلیه) او به علّت شدّت استعداد و قابلیت، به نور عقل فعال که از درون ذات و باطن مقدس وی بیرون نیست شعله ور گردد هرچند شعله های آتش فروزنده و نایره ی تعلیم بشری به وسیله ی بادزن فکر و با دست بحث و تکرار و مرور در مسایل علمی با وی لمس و تماس نکند (همان طور که در آیه ی شریفه ی «یَکادُ زَیتُها یضیء و لو لم تَمسسهُ نارٌ نورٌ علی نورٍ یَهدی الله لنورِه من یشاء»- سوره ی نور، آیه ی35- بدان اشاره شده است) زیرا نفوس در درجات حدس و اتصال به عالم نور مختلف و متفاوتند.
بعضی از نفوس، نفوس زکیه ای هستند که در اکثر مقاصد مهمه ی علمیه، بلکه درجمیع مسایل علمی نیازی به تعلیم غیر ندارند و بعضی از نفوس، نفوسی هستند غبی و تیره و کدر که در افکار و تصورات خویش رستگار و موفق نمی گردد و نیز تعلیم و ارشاد هم در وی مؤثر نیست. تا بدانجا که به پیامبراکرم(ص) درباره ی آن نفوس در قرآن مجید خطاب می شود و خدای متعال به پیامبرگرامی درباره ی آن نفوس می فرماید «إنّک لا تهدِی مَن أحبَبتَ» (تو نمی توانی هرکس را که دوست داری هدایت کنی- سوره ی قصص، آیه ی56) «و ما انت بسمعٍ من فی القبور» (و تو شنواننده ی پیام ایمان به دلمردگان نیستی- سوره ی فاطر، آیه ی22) «فإنّک لا تسمع الموتی و لا تسمِعُ الصّمَ الدعاء» (و تو شنواننده ی پیام ایمان به مردگان یا دلمردگان و شنواننده ی سخن به کران و گنگان نیستی- سوره ی روم، آیه ی52) و این به علّت این است که هنوز به درجه ی استعداد و قابلیت حیات عقلیه نرسیده اند. و بالنتیجه برای آنان گوش باطنی که بتوان به وسیله ی آن کلام معنوی را شنید، ندارند. و بعضی از نفوس نفوسی هستند که کماً و کیفاً دارای حدسی شدید و کثیراند و با سرعت به عالم ملکوت اتصال پیدا می کنند به طوری که به وسیله ی حدسی که در خود اوست اکثر معلومات را در زمان بسیار کمی ادراک می کند، ادراکی شریف و نورانی و ایشان صاحب نفس قدسیه اند.
و همان طور که مراتب افراد بشر درجهت نقصان فطرت و خمود نور فطرت به حدّی می رسد که فاقد حدس و فکر است و انبیاء از ارشاد و هدایت آنان عاجز و ناتوان خواهند بود، همین طور در جهت کمال و قوه ی حدس و شدّت اشراق به مرتبه ی نفس قدسیه نایل می گردد که به قوه ی حدس خویش در زمان بسیار کمی به کلیه ی معقولات و علوم و صور عقلیه بدون تعلم نایل می گردد، و بالنتیجه اموری را ادراک می کند که سایر افراد بشر از درک آن امور عاجز و قاصراند، مگر به تعب و مشقت فکر و تحمل ریاضت در زمان طولانی. و به چنین شخصی که صاحب این نفس قدسیه و مرتبه ی عالی کمال انسانی است، نبی یا ولی گفته می شود و این قدرت و توانایی سیر و عروج به اعلی مراتب علم و کمال، عالیترین اقسام معجزه یا کرامت است و این امر از جمله ممکنات نادر الوقوع است که در اقل افراد بشر یافت می گردد.
و اما خصلت دوم این است که قوه ی متخیله وی آنچنان قوی باشد تا بدان حد که در عالم بیداری عالم غیب را به چشم باطنی خویش مشاهده کند و صور مثالیه ی غایب از انظار مردم در برابر او متمثل گردد، و اصوات و کلمات و جملات محسوسه را از ناحیه ی عالم ملکوت اوسط در مقام و مرتبه «هور قلیا» و یا غیر این مقام و مرتبه به گوش خویش بشنود. و این شخص آن صورتی را که مشاهده می کند و در نظرش متمثل می گردد، ملکی است حامل وحی (به نام جبرئیل و یا به نام دیگری) و آنچه را می شنود از دهان آن ملک، خود کلامی است منظوم و ساخته و پرداخته از ناحیه ی خداوند و یا کتابی است در صحیفه و اوراقی. و این مقام، مقامی است مختص به شخص نبی و شخص ولی در این مقام با وی شرکت ندارد برخلاف خصلت اوّل.
و اما خاصیت سوم عبارت است از قوه و قدرت بسیار مؤثری در ذات نفس از ناحیه ی جزء عملی (نه جزء علمی) و از ناحیه ی قوای تحریکیه ی نفس بدان سان که قادر بر تأثیر بر هیولای آدم باشد. بدین گونه که صورت را از ماده جدا کند و یا صورتی را به ماده بپوشاند (همان طور که در معجزات منسوب به انبیای عظام از قبیل اژدها شدن عصا به دست موسی(ع) و احیای اموات و شفای امراض به دست عیسی(ع) و هزاران معجزات دیگر محیر العقول منسوب به حضرت خاتم الأنبیاء(ص) هم در قرآن مجید و هم در اخبار و احادیث نقل شده است).
پس صاحب این مقام یعنی پیامبر (به واسطه ی داشتن قوت نفس درجهت جزء عملی و قوای تحریکیه) می تواند مؤثر باشد در این که هوای صاف و شفاف را به هوای پر از ابر متراکم تبدیل کند و قادر است بر اینکه به یک اشاره و اراده فرمان دهد که از آسمان باران ببارد و طوفان ها و زلزله های شدید همه عالم و یا قسمتی از آن را فرا گیرد و ویرانی به بار آورد و به وسیله ی این اعمال و خوارق عادات امتی را که مرتکب فسق و فجور شده اند و از فرمان خدا و رسول سرپیچی کرده اند به هلاکت بکشانند.
و صاحب این مقام کلیه ی دعاها و نداهای او در ملک و ملکوت با یک اراده قوی مورد اجابت و قبول قرار می گیرد و صدا و ندای او در تمام ملک و ملکوت شنیده می شود (بدین معنی که تمام قوای ملکی و ملکوتی در انجام امر و فرمان وی و اجابت دعای وی آماده و مستعداند) و لذا در اندک لحظه ای کلیه ی مَرضی و دردمندان را شفا می دهد و تشنگان را سیراب می کند (چنانکه در اخبار و احادیث آمده است که پیامبراکرم انگشتان خویش را سرازیر می کرد و از سر انگشتان آن حضرت آب جاری می گردید و تشنگان از آن آب سیراب می شدند). [...]

تذنیب عرشی

گوهر نبوت گویی مجمع انوار عقلیه و نفسیه و حسیه است (که در وی کلیه ی انوار سه گانه جمع گردیده) و لذا به وسیله ی روح و عقل خویش همچون ملکی و فرشته ای است که از فرشتگان مقرب درگاه، و به وسیله ی آینه ی نفس و ذهنش همچون فلکی است بالاتر و برتر از ادناس و ارجاس حیوانیه، و لوحی است محفوظ از دسترسی شیاطین، و به وسیله ی حس خویش همچون پادشاهی است از بزرگترین پادشاهان عالم. پس شخص نبی با همان شخصیت یگانه و وحدانیه هم ملک است و فرشته و هم فلک است و آسمانی و هم ملک و پادشاهی است فرمانفرمای بر کلیه عالم.
پس او جامع جمیع کمالات نشآت سه گانه (عقلی و نفسی و حسی) است. آری از ناحیه ی روح و جنبه ی روحانی از سنخ ملکوت اعلی است و از جنبه ی نفس و نفسای از سنخ ملکوت اوسط است و از جنبه ی طبیعی از سنخ ملکوت اسفل است. پس او خلیفه ی خدا و مجمع مظاهر اسماء الهیه و کلمات تامات الهی است همان طور که پیامبراکرم(ص) ما فرمود: «اُوتیتُ جوامعَ الکَلِم».
منبع مقاله :
لک زایی، نجف؛ (1381)، اندیشه سیاسی صدرالمتألهین، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ دوم